کد مطلب: 170472
روايت‌سياسي‌ترين‌پزشک‌ايران‌ازگذشته ناخوش‌احوال‌نام‌هاي‌آشنادرگفتگوبادانا؛
ميرحسين و دوستانش، برايم‌زن‌آمريکايي‌‎گرفتند/ منتظري خودش هم مي‌گفت اينکاره نيست/ بين مديران شيشليکي با رئيس‌جمهوري که خودش نان مي خريد 180 درجه فاصله است
تاریخ انتشار : 1395/06/08
نمایش : 1107
چند نام آشنا و خبرساز، روي وايت برد اتاق دکتر منافي 70 ساله، عضو هفت دوره دولتهاي اول انقلاب، نقش بسته است که خودش مي گويد: از برخي از اين ها خوشم نمي ايد، نوشته ام تا مبادا فراموششان کنم.












 

به گزارش خبرنگار سياسي شبکه اطلاع رساني راه دانا؛ هادي منافي يکي از اعضاي کابينه رجايي و باهنر است که در دولت‌هاي اول، دوم، موقت دوم، سوم، چهارم، پنجم و ششم به‌ عنوان وزير بهداري و رئيس سازمان محيط‌زيست حضور داشته است.

به‌صورت خيلي اتفاقي شرايط مصاحبه با اين جراح 70 ساله فراهم شد؛ اين عضو کابينه اگرچه اين روزها به خاطر سکته کار جراحي را کنار گذاشته است اما همچنان دغدغه انقلاب اسلامي را دارد.

با اينکه سال‌هاي جواني خود را وقف انقلاب کرده و جزء ياران واقعي انقلاب به شمار مي‌رود اما افسوس مي‌خورد که چرا بهتر از اين براي خدمت به انقلاب ظاهر نشده است.

گلايه‌اي از روزگار ندارد اما هرگاه اسم امام خميني (ره) را مي‌شنود بغض گلويش را مي‌فشارد و اشک از چشمانش سرازير مي‌شود. از رجايي خاطرات زيادي دارد و علاقه‌اش به رجايي را مي‌توان از ميان عکس‌هايي که به ديوار اتاقش نصب کرده است متوجه شد.

اسامي زيادي را روي يک وايت برد رو به روي ميز کارش نوشته است؛ خيلي صريح و بدون اينکه نگران چيزي باشد درباره برخي از آن‌ها مي‌گويد از آن‌ها خوشم نمي‌آيد و براي همين نامشان را نوشته‌ام تا فراموش نکنم.

متن زير حاصل اين گفت‌وگوي صميمانه با هادي منافي وزير کابينه شهيد رجايي است:

 

در خصوص شرايط ابتدايي انقلاب اسلامي بفرماييد و اينکه آيا از عملکرد خود در طول اين سال‌ها راضي بوده‌ايد؟

خيلي دلم مي‌خواست شرايط بهتر از اين بود يعني نسل جديد بتواند مقايسه‌اي ميان زمان شاه و زماني که امام انقلاب اسلامي را پايه نهاد قائل شود؛ هيچ‌وقت اين جمله از امام را فراموش نمي‌کنم که به مردم مي‌فرمودند شما بايد خودتان را نگه‌داريد و اگر خودتان را نگه نداريد مي‌افتيد. امام همواره مي‌گفتند اين انقلاب براي شماست پس حفظ آن نيز بر عهده شماست اگر اين انقلاب را حفظ نکنيد قطعاً آن را از دست شما مي‌گيرند.

همه مردم در قبال انقلاب اسلامي مسئوليت دارند؛ دولت‌هاي جمهوري اسلامي از ابتدا هرکدام مشکلاتي داشتند؛ در اولين دولت که بني‌صدر رئيس‌جمهور بود مشکلات بيشتري نسبت به ساير دولت‌ها داشتيم.

هنوز سؤالات زيادي درباره همان دولت براي خود ما مطرح است؛ اينکه چگونه بني‌صدر توانست از کشور فرار کند و بدون دردسر با هواپيما از کشور خارج شود نشان‌دهنده حضور گسترده نيروهاي غيرانقلابي در قسمت‌هاي مهم کشور بود.

کشور در آن زمان تا حد زيادي تحت فشار منافقين و بيگانگان بود تا جايي که بني‌صدر که رئيس‌جمهور بود از کشور فرار کرد و هيچ‌کس متوجه اين موضوع نشد.

اوايل انقلاب و حتي با گذشت چند سال خلأ امنيتي در کشور وجود داشت و اين موضوع هزينه‌هاي زيادي را به کشور تحميل کرد؛ در ماجراي بمب‌گذاري در دفتر نخست‌وزيري و شهادت شهيد رجايي و باهنر نيز يک خلأ امنيتي باعث شد که اين اتفاق بيفتد.

براي هيچ‌کس قابل‌باور نبود کشميري که تا اين سطح به شهيدان رجايي و باهنر نزديک بود عامل بمب‌گذاري در دفتر نخست‌وزيري و شهادت ايشان بشود.

کلاهي هم يکي ديگر از نمونه فعاليت منافقين و جلو آمدن آن‌ها تا سطح بالاي کشور بود؛ در زمان انفجار دفتر حزب جمهوري اسلامي توسط کلاهي من خدمت آقاي خامنه‌اي در بيمارستان بودم، کلاهي بارها با من تماس گرفت و گفت در جلسه امشب حاضر شويد، چون جلسه امشب خيلي مهم است.

در خصوص ورود خودتان به کابينه آقاي رجايي توضيح دهيد که چگونه آقاي رجايي شما را جذب کردند؟

من از قبل از پيروزي انقلاب اسلامي و در جريان مبارزات آن دوران با شهيد رجايي آشنا بودم. آشنايي ما در ابتدا توسط تعدادي از دوستان صورت گرفت و بعد از انقلاب اسلامي هنگامي‌که شهيد رجايي به من گفتند مسئوليت وزارت بهداري را من بر عهده بگيرم بسيار شوکه شدم چراکه اصلاً در آن زمان انتظار چنين سمتي را نداشتم اولين بار خود شهيد رجايي به من تلفن زد و گفت ما تصميم گرفته‌ايم که تو وزير بهداري شوي.

در آن زمان من توانايي انجام اين مسئوليت را در خود نمي‌ديدم و به شهيد رجايي گفتم اين کار از عهده من خارج است.

*وزير شدن من در کابينه شهيد رجايي با نظر امام بود

شهيد رجايي از من پرسيدند آيا کسي را مي‌شناسي که بتواند اين کار را انجام دهد؟ در آن زمان من دو نفر را به‌جاي خودم معرفي کردم که هر دو از پزشکان باتجربه در آن دوران بودند که يکي از آن‌ها اکنون در آمريکا به سر مي‌برد.

بعد از چند روز شهيد رجايي دوباره به من تلفن کرد و گفت: آن‌هايي که معرفي کردي بررسي شدند اما خود شما بايد اين مسئوليت را قبول کني؛ چراکه با امام (ره) صحبت کرده‌ايم و ايشان تمايل دارند شما اين مسئوليت را بر عهده بگيريد.

وقتي‌که خواسته امام مطرح شد ديگر نتوانستم نه بگويم و تنها در يک‌کلام به شهيد رجايي گفتم «چشم».

اولين تجربه وزارت شما در دوران رياست جمهوري بني‌صدر بود، خود شما شخصاً با بني‌صدر به چه مشکلاتي برخورد کرديد؟

سرتاسر دوران کاري‌ام با بني‌صدر مشکل بود (مي‌خندد) درواقع به غير از مشکل با بني‌صدر برخورد نکردم. يک‌بار در جريان سفرهاي استاني به جنوب کشور رفته بوديم در آنجا شهيد رجايي به من گفتند امام بر من تکليف کرده است که در واکنش به بني‌صدر حرف نزنم؛ اما تکليفي بر دوش شما نيست و مي‌توانيد حرف بزنيد. من آنجا به شهيد رجايي گفتم باشد من صحبت مي‌کنم اما هر چه که دلم بخواهد مي‌گويم. شهيد رجايي گفت اشکالي ندارد، امام به من تکليف کرده است که حرف نزنم و تکليفي بر شما نيست.(با بغض ادامه مي‌دهد) شهيد رجايي واقعاً مطيع ولايت بودند. حتي در موضوع بني‌صدر که با رفتار او مخالف بود حرف امام خميني را براي خود سند مي‌دانست.

امام به کساني که با بني‌صدر درگير بودند دستور داده بودند که صحبت نکنند از همين رو تمام افرادي که مقلد امام بودند به‌عنوان يک مجتهد حرف امام را سند قرار داده و در مقابل بني‌صدر سکوت مي‌کردند.

*دوران رياست جمهوري رجايي کوتاه بود اما مردم طعم خدمت را چشيدند

صداقت و درستکاري از ويژگي‌هاي بارز شهيد رجايي بود شهيد رجايي هيچ‌گاه حب قدرت نداشت و اينکه حتي يک‌بار دلش خواسته باشد رِئيس‌جمهور شود اصلاً چنين نبود.

به ياد دارم زماني که انتخابات برگزار شده بود و در حال شمارش آراء بودند هر چقدر شهيد رجايي مي‌شنيد که آراء انتخاباتي خودش افزايش پيدا کرده، ناراحتي‌اش بيشتر مي‌شد و چهره‌اش در هم مي‌رفت حتي تا قبل از آنکه امام حکم وي را امضا کند خود را رئيس‌جمهور نمي‌دانست.

اما به‌محض قبولي رياست جمهوري شهيد رجايي از سوي امام اين سمت را حکمي از سوي امام براي خود مي‌دانست و ازاين‌رو مطيعانه آن را پذيرفت. دوران رياست جمهوري شهيد رجايي کوتاه بود اما در آن دوران مردم طعم واقعي خدمت را چشيدند.

در اين دوران کوتاه شهيد رجايي حتي يک‌بار هم کاري مغاير با نظر امام انجام نداد. شهيد رجايي سفرهاي استاني زيادي مي‌رفت که در اين سفرها به خواسته امام عليه بني‌صدر حرفي نمي‌زد.

از خاطرات خود در دوران رياست جمهوري آقاي خامنه‌اي بفرماييد شما هم جزء وزرايي بوديد که استعفا دادند؟

من هيچ‌گاه در دوران وزارتم استعفا ندادم حتي در دولت چهارم هنگامي‌که اختلافات ميان رياست جمهوري و نخست‌وزير بالا گرفت ميرحسين از من خواست که استعفا بدهم. من از او پرسيدم مگر تو نخست‌وزير نيستي؟ او گفت خب البته. من هم به او گفتم خب تو اگر نمي‌خواهي من را به‌عنوان وزير معرفي نکن چرا من را معرفي و سپس از من مي‌خواهي استعفا بدهم؟!

ميرحسين به من گفت اگر استعفا بدهي بهتر است چون من نمي‌توانم تو را معرفي نکنم. من هم گفتم اگر نمي‌تواني معرفي نکني خب معرفي کن. از اينجا بود که ميرحسين تلاش خود را براي خارج کردن من از کابينه به کار بست.

*شايعه زن آمريکايي را طرفداران موسوي براي خارج کردن من از کابينه درست کردند

در مجلس بسيار کار کرد و با شايعه‌پراکني درباره من در مجلس توانستند مانع از رأي آوردن من بشوند و من تنها با اختلاف يک رأي از کشيدن بار وزارت خلاص شدم. شايعات زيادي براي من درست کردند که هيچ‌کدام اخلاقي نبود، يکي از اين شايعات اين بود که دکتر منافي يک زن آمريکايي دارد و حتي بااين‌حال نمايندگان زير بار نرفتند؛ بعد از اينکه رأي نياوردم ديگر تکليف از من برداشته شده بود.

در آن زمان دکتر مرندي معاون من بود که من خودم او را معرفي کردم و براي دفاع از وي به مجلس رفتم که درنهايت نمايندگان به ايشان رأي دادند و انصافاً هم خوب از عهده کار بر آمد.

*ميرحسين به خاطر مخالفت هاي تخصصي با من لجبازي مي کرد

در دولت اول ميرحسين من حضور داشتم اما در آن دوران به خاطر برخي از مخالفت‌هاي تخصصي که با برخي تصميمات وي مي‌کردم با من لجبازي مي‌کرد و از همين رو در شرايط سخت جنگ به دنبال اين بود که بودجه وزارت بهداري را ندهد تا من را تحت‌فشار بگذارد؛ هرچند در آن شرايط حساس به هر شکلي بود مي‌نشستم و تا صبح با او کلنجار مي‌رفتم و درنهايت بودجه را مي‌گرفتم.

*ماجراي نامه‌اي که موسوي زير شيشه ميزش قرار داده و از ديدن آن عصباني مي‌شد

در آن زمان وزارت علوم مي‌خواست بيمارستان گيلان را زير نظر خود ببرد که من مخالفت کردم و از امام استعلام کردم امام خميني (ره) گفتند بر اساس قانون عمل کنيد و هرچه قانون بگويد که درنهايت با رجوع به قانون معلوم شد اقدام آقاي نجفي وزير علوم آن زمان غيرقانوني بوده است.

جلسه‌اي با حضور دکتر ولايتي، نجفي و من در آنجا تشکيل شد و آن‌ها توجيهات خود را براي تبديل بيمارستان به دانشگاه آوردند اما در نهايت من مخالفت کردم؛ صورت‌جلسه را همه امضا کردند و به من گفتند شما هم بايد امضا کنيد؛ من امضا کردم اما زير آن نوشتم با توجه به اينکه با اين موضوع مخالف هستم و تصميم‌گيري در اين خصوص بر عهده من است، اجازه چنين کاري را نمي‌دهم.

اين موضوع به مجلس برده شد و در آن زمان من در مجلس درباره آن صحبت کردم و مجلس به آن رأي نداد و تصويب نشد. بعدها وقتي براي کارهاي وزارتخانه سراغ ميرحسين موسوي مي‌رفتم به من مي‌گفت اين چه چيزي است که امضا کرده‌اي؟

نامه من را زير ميز کارش قرار داده بود و مي‌گفت هر وقت اين را نگاه مي‌کنم از دست تو عصباني مي‌شوم من هم به او گفتم خب نامه را از جلوي چشمت بردار که ديگر عصباني نشوي!

علت اصلي تلاش ميرحسين براي خروج من از کابينه اين بود که انتظار داشت من به او چشم بگويم. در آن زمان محيط‌زيست وضعيت نابساماني داشت و هر کس در اين سازمان مشغول مي‌شد بيشتر از چند ماه دوام نمي‌آورد، زمزمه‌هايي مبني بر بستن اين سازمان به گوش مي‌رسيد و ميرحسين براي تحميل شکست بيشتر به من مرا رييس سازمان کرد.

 

 

او پيش خودش فکر کرد که اگر من به اين سازمان بروم راحت‌تر مي‌تواند اين سازمان را ببندد. هنگامي‌که من وارد سازمان شدم ديدم مشکلات زيادي در بخش محيط‌زيست در کشور وجود دارد و اين سازمان را احيا کردم.

*پدر سرکار خانم ابتکار به دنبال حذف سازمان محيط زيست بود

در آن زمان برخلاف تفکر افرادي مانند ميرحسين من متوجه شدم که اساساً نمي‌توان اين سازمان را بست و يکي از جاهايي که براي کشور مفيد است همين سازمان بود. در آن زمان مسئوليت نظام پزشکي نيز با من بود و به دليل مشکلاتي که در اين سازمان وجود داشت همزمان کارهاي مربوط به هر دو مسئوليت را پيش مي‌بردم.

پيش از من چند نفر ديگر به اين سازمان رفته بودند که سازمان محيط‌زيست را ببندند که يکي از آن‌ها پدر خانم ابتکار بود. تفکر آن زمان، محيط‌زيست را يک کار لوکس مي‌دانست و درواقع محيط‌زيست را مانند کراوات کابينه مي‌دانستند و به دنبال حذف آن بودند.

محيط‌زيست کاري اداري و دفتري نبود و نيست در آن زمان من موظف بودم و براي رسيدگي به مشکلات زيست‌محيطي هر روز کشور را بگردم، تمام تلاش ما حل بحران‌ها بود و البته کمک و لطف خدا شامل حال ما مي‌شد و کارمان را به‌خوبي انجام مي‌داديم اما الآن که مشکلات کمتر شده است خودمان بحران درست مي‌کنيم به‌طوري‌که الآن خودمان محيط‌زيست را تخريب مي‌کنيم.

*معتقدم اداره محيط زيست کار يک زن نيست

امروز خانم ابتکار مسئول محيط‌زيست است؛ مخالف کار کردن خانم‌ها در دولت نيستم اما واقعيت اين است که محيط‌زيست کار يک زن نيست؛ مسئول محيط‌زيست بايد دائم در سفر باشد و همه شرايط کل کشور را رصد کند که اين کار براي يک زن سخت است.

بعد از اينکه دوران ميرحسين موسوي تمام شد در کابينه آقاي هاشمي هم علاقه‌اي نداشتم که وزير بهداري باشم چون مي‌ديدم که حضورم در محيط‌زيست بسيار مفيدتر است.

 

از دوران وزارتتان بيشتر بگوييد در کدام دوره توانستيد اهداف خودتان را در وزارتخانه با حاشيه‌هاي کمتري پيش ببريد؟

پيش از آنکه من وزير بهداري شوم مسئول اورژانس بودم اما زماني که به وزارت بهداري رفتم بني‌صدر يکي از برنامه‌هايش رفتن به وزارتخانه‌ها بود. چند بار هم به وزارت بهداري آمد اما من به خاطر اين کارشکني‌هاي او هيچ‌گاه به استقبالش نرفتم و حتي در يک‌بار در جريان اين بازديدها من اصلاً در وزارتخانه نماندم و از آنجا خارج شدم.

*اجازه نصب عکس بني‌صدر را در وزارتخانه ندادم

در آن زمان مرسوم بود عکس رئيس‌جمهور را در کنار عکس امام در وزارتخانه‌ها نصب مي‌کردند اما من حتي عکس او را در وزارتخانه نصب نکرده بودم و همين موضوع موجب ناراحتي بني‌صدر شده بود و در امور کارشکني مي‌کرد. جنگ نيز تازه شروع شده بود و مسئوليت ما بسيار سنگين‌تر شده بود در همان دوران بود که فرزند من به جبهه رفت و در سن پانزده‌سالگي به شهادت رسيد.

بني‌صدر مشکلات زيادي براي شهيد رجايي به وجود آورد شهيد رجايي حاضر نبود به خواسته‌هاي بني‌صدر تن بدهد اما امام تکليف را بر گردن شهيد رجايي قرار داده بود. نظر امام درباره بني‌صدر اين بود که مدتي اين شرايط تحمل شود تا در نهايت دوران رياست جمهوري بني‌صدر به پايان برسد.

همه مي‌دانستند که بني‌صدر براي بار دوم رأي نخواهد آورد منتها بني‌صدر با علم به اين موضوع که ديگر ميان مردم جايي ندارد اقدامات خرابکارانه خود را به حد بالايي رسانده بود. او مي‌دانست که امام براي حفظ منافع کشور با وي مدارا مي‌کند از همين رو تمام تلاش خود را در راستاي تضعيف انقلاب و کشور به کار بسته بود.

*تصميم خرابکارانه بني صدر راجع به بيمارستان‌ها در دوران جنگ

اوج خرابکاري بني‌صدر در مسئله جنگ بود. تا جايي که اجازه پشتيباني نيروها در مناطق جنگي را نمي‌داد. در دوران جنگ مسئوليت وزارت بهداري بسيار سنگين بود، مجروح‌هاي فراواني وجود داشت که ما گاهي مي‌مانديم که چگونه آن‌ها را مديريت کنيم. حتي بني‌صدر در بحبوحه جنگ مي‌خواست در بيمارستان‌هاي بهداري کارشکني کند.

اما به لطف خداوند نتوانست اين هدف خود را محقق کند. مشکلاتي که جنگ براي وزارت بهداري به وجود آورد بسيار زياد بود و امروز که من به آن دوران فکر مي‌کنم مي‌بينم اداره وزارت بهداري در دست من نبود و من کاري انجام نداده‌ام، تنها لطف خداوند بود که در آن شرايط وزارت بهداري با مشکل مواجه نمي‌شد.

هنگامي‌که مجروحان زياد بودند ناگهان هواپيماها سر مي‌رسيدند و آن‌ها را به شهرهاي ديگر منتقل مي‌کردند. هنوز هم براي من سؤال است که چطور اين هماهنگي‌ها به اين سرعت انجام مي‌گرفت.

گاهي مجروحان تا چهار ساعت در هواپيما بودند تا اين هواپيما به مقصد برسد اما نکته اصلي اين بود که خوشبختانه و با لطف خداوند هيچ‌گاه مجروحان در اين زمان دچار مشکل نمي‌شدند.

 پزشکان زيادي به‌عنوان داوطلب به ما مراجعه مي‌کردند که به مناطق جنگي مي‌رفتند در اين ميان جراحان زبردست و پزشکان متخصصي حضور داشتند که در مناطق جنگي خدمت مي‌کردند.

من مرتب به مناطق جنگي مي‌رفتم و همکاران داوطلب را در آنجا مي‌ديدم به‌عنوان مثال دکتر فاضل جراحي بود که مانند او در کشور کم داشتيم و او همواره در جبهه بود.

هنوز هم که به دوران جنگ که نگاه مي‌کنم معجزه‌هاي خداوند در آن زمان را مي‌بينم. سبک کار رسيدگي به مجروحان به اين شکل بود که مجروحان با هواپيما در سطح ايران توزيع مي‌شدند.

اينکه در 8 سال چگونه باوجود مجروحان زياد توانستيم سر پا بايستيم خود دليلي بر کمک‌هاي الهي بود.

در دوران جنگ کدام مرحله بود که احساس کرديد به مشکل برخورد کرده‌ايد؟

به نظر من آنجايي خرابي به وجود آمد که اعلام کردند تمام پزشکان موظف هستند سالي يک ماه به جبهه رفته و در آنجا خدمت کنند.

اين لايحه توسط مجلس تصويب شد و ما افرادي را به مناطق مي‌فرستاديم که تنها دغدغه‌شان حفظ جان خود بود. برخي از آن‌ها به‌شدت از حضور در مناطق احساس نگراني مي‌کردند؛ و اضطراب مانع از انجام کارهاي پزشکي مي‌شد در حقيقت اين افراد کاربردي براي جبهه نداشتند برخي از آن‌ها متوسل به داروهايي مي‌شدند تا گذر زمان را نفهمند.

*برخي پزشکان در آن دوران، جنگ را مديريت مي کردند

ناگفته نماند پزشکاني که به‌صورت داوطلب به جبهه‌ها مي‌رفتند هراسي از مرگ نداشتند و بيشترين خدمت را در طول 8 سال به رزمندگان کردند.

دکتر کلانتر، دکتر شيباني و غيره جزو افرادي بودند که نه‌تنها به مجروحان رسيدگي مي‌کردند بلکه بسيار ديده مي‌شد که شرايط جنگ را مديريت مي‌کردند.

اين افراد با حضور در مناطق تنها به طبابت نمي‌پرداختند اگر زماني مجروح وجود داشت به مجروحان رسيدگي مي‌کردند و اگر مجروحي وجود نداشت کارهاي ديگر در منطقه را بر عهده گرفته و انجام مي‌دادند.

خود من نيز اگرچه وزير بودم اما در شرايط اضطرار و هنگامي‌که با کمبود نيرو مواجه بوديم جراحي انجام مي‌دادم. در آن زمان همه بيمارستان‌هاي کشور را موظف کرده بوديم که درصدي از تخت‌هاي خود را آماده و خالي نگه‌دارند تا در صورت ورود مجروحان از آن تخت‌ها استفاده کنند. در برخي بيمارستان‌ها مانند بيمارستان مهر تهران اين ميزان تا هشتاد نود درصد ظرفيت بيمارستان نيز مي‌رسيد و دکتر شيباني با پول شخصي خود بعد از مداوا براي مجروحان بليت هواپيما مي‌گرفت و آن‌ها را به شهرشان مي‌فرستاد تا تخت زودتر خالي‌شده و امکان خدمت‌رساني به رزمنده‌اي ديگر فراهم شود.

 

چه خاطراتي از شهيد رجايي بيشتر در ذهن شما مانده است؟

در زمان انفجار دفتر حزب جمهوري اسلامي در هفتم تيرماه شب جمعه بود و من بالاي سر آقاي خامنه‌اي در بيمارستان بودم که روز گذشته در مسجد ابوذر ترور شده بودند.

در آن زمان دسترسي به تلفن سخت بود؛ اما کلاهي چندين بار با من تماس گرفت که حتماً در جلسه امشب حزب حضور داشته باش، به آقاي هاشمي هم زنگ زده بود که او هم حضور داشته باشد. البته نيت من هم رفتن به جلسه بود اما شرايط به شکلي پيش رفت و کارها به حدي زياد شد که دير شد، وقتي سوار ماشين شدم شهيد رجايي از طريق تلفني که در ماشين بود با من تماس گرفت وقتي متوجه شد من در جلسه نبودم خبر حادثه را به من داد و درخواست کرد تا به محل مراجعه و گزارشي به ايشان بدهم.

امام نسبت به وضعيت سلامتي آقاي خامنه‌اي بسيار حساس بودند و من روزانه گزارش وضعيت جسمي ايشان را خدمت امام مي‌بردم و همين موضوع بهانه‌اي براي من بود که هر روز خدمت امام برسم.

حتي گاهي دو بار در روز خدمت امام مي‌رسيدم و گزارش سلامتي آقاي خامنه‌اي را مي‌دادم.

در آن زمان به دستور شهيد رجايي به محل انفجار رفتم وقتي رسيدم ديدم آن‌قدر جنازه‌ها زياد است که براي انتقال آن‌ها از گوني استفاده مي‌کردند و تکه‌هاي بدن را روي‌هم در گوني‌هايي مي‌ريختند.

پيکر شهيد بهشتي هم همان‌طور که يک عکس از پيکر ايشان وجود دارد تنها از سينه به بالا بود به‌طوري‌که قسمت‌هاي زير سينه او در اثر انفجار متلاشي‌شده و آنچه باقي‌مانده بود دچار سوختگي شديد شده بود.

*باوجود شهادت شهيد بهشتي کوچکترين ضعفي در چهره امام ديده نمي شد

يکي از بدترين شب‌ها در طول زندگي من شب انفجار دفتر حزب بود ظرف چند ساعت تمام کساني که مي‌شناختيم شهيد شده بودند، در آن شرايط همه مسئولان خدمت امام رسيدند من هم نزد ايشان رفتم برخلاف دستپاچگي همه امام بسيار خونسرد بودند از فقدان شهيد بهشتي و ديگران اظهار تأسف مي‌کردند اما حتي کوچک‌ترين احساس ضعفي در چهره ايشان ديده نمي‌شد.

آرامش امام در اين شرايط به ساير نمايندگان مجلس و وزراي دولت منتقل شد؛ و همين موضوع باعث شد که دشمن نتواند از شرايط بعد از انفجار سوءاستفاده کند.

شهيد رجايي از من خواسته بود تا پيکر شهيد بهشتي را ببيند و در آن زمان من موافقت کردم اما کارمان اشتباه بود چراکه منافقين سعي داشتند مسئولان را به سمت سردخانه‌ها بکشانند و در آنجا ترورهاي ديگري انجام بدهند.

*اجساد شهداي هفتم تير به جهت تهديدات دوباره منافقين در بيمارستان ها پخش شده بود

من به بيمارستان شفا يحياييان رفتم آن‌ها به من گفتند جنازه‌اي در اينجا نيست. برادر دکتر لواساني در اين حادثه مجروح و خود دکتر لواساني شهيد شده بود پس از ديدن وي، ايشان به من اطمينان داد که اجساد را در بيمارستان‌ها پراکنده کرده‌اند، من دوباره به بيمارستان شفا يحياييان آمدم بار هم گفتند جنازه‌اي اينجا نيست. به آن‌ها دستور دادم در سردخانه را باز کنند؛ و ديديم که چهار جنازه در آن بيمارستان نگهداري مي‌شود.

من به شهيد رجايي پيغام دادم و او به بيمارستان آمد. وقتي شهيد رجايي پيکر شهيد بهشتي را ديد بسيار متأثر شد. شهيد رجايي هيچ‌گاه تحت تأثير اتفاقات قرار نمي‌گرفت؛ و آثار نگراني در چهره‌اش پيدا نمي‌شد اما بعد از ديدن پيکر شهيد بهشتي ديگر توانايي ايستادن روي پاي خودش را هم نداشت. برايش يک صندلي آوردند تا روي آن بنشيند.

انفجار در دفتر حزب دل‌هاي ما را محکم‌تر کرد در آن شرايط بود که ما فهميديم نبايد هيچ هراسي به خود راه بدهيم. حتي در آن زمان براي من حل شده بود که ممکن است اين اتفاق براي من هم بيفتد. هيچ هراسي از مرگ وجود نداشت بعد از اين جريان بسياري از مسئولان اعم از کابينه دولت با محافظ تردد مي‌کردند؛ اما من هيچ‌گاه با محافظ جايي نرفتم در آن زمان من تنها يک راننده داشتم و يکي از نيروهاي سابق ارتش نيز به‌عنوان محافظ کنار من بود اما من هيچ‌گاه از او نخواستم به‌عنوان محافظ مرا همراهي کند و تنها با راننده خود تردد مي‌کردم.

*نه ماشين ضد گلوله پذيرفتم و نه محافظ

حتي به من پيشنهاد استفاده از ماشين ضدگلوله دادند اما من نپذيرفتم. اعتقاد من اين بود که بالاترين محافظ انسان خداوند است و اگر قرار باشد مشکلي پيش بيايد باوجود 10 محافظ نيز اين اتفاق مي‌افتد.

قبل از انفجار در دفتر حزب چون در ايام ماه مبارک رمضان بود، يک‌شب شهيد رجايي را براي افطار به منزل پدري‌ام دعوت کرده بودم، بعد از انفجار خدمت او رسيدم و گفتم به خاطر قولي که به من داده‌ايد در معذوريت قرار نگيريد، با اين حوادثي که رخ‌داده است اگر نتوانستيد به منزل ما بياييد اصلاً مهم نيست و خود را معذب نکنيد.

شهيد رجايي گفتند نه حتماً مي‌آيم؛ من هم با پيکان خودم به همراه شهيد رجايي به خانه رفتيم تا مراسم افطار را دور هم باشيم.

تنها يک هفته از انفجار دفتر حزب گذشته بود و من حتي به پدرم هم نگفته بودم که مهمان امشب ما شهيد رجايي است.

ما دور هم نشسته بوديم و پدر من بارها گفت چقدر اين دوستت شبيه آقاي رجايي است اما نه خود شهيد رجايي و نه من به او نگفتيم که او خود رجايي است.

*اعلام دارايي نجومي وزير فعلي، در اوايل انقلاب ضد ارزش بود

اما در آخر شب، هنگام خداحافظي به پدرم گفتم که اين خود آقاي رجايي است؛ اين نشان مي‌داد که چقدر آقاي رجايي افتاده و مردمي بودند و اين‌قدر ساده زندگي مي‌کردند که هيچ‌کس گمان نمي‌کرد داراي مسئوليتي در سطح کلان است.

امروز ارزش‌ها تغيير کرده است تا جايي که وزير بهداشت با افتخار دارايي ميلياردي خود را اعلام مي‌کند درحالي‌که اين موضوع در اوايل انقلاب يک ضد ارزش است.

فيش حقوقي فعلي دکتر منافي

 

از زمان انفجار دفتر رياست جمهوري و شهادت شهيد رجايي و باهنر بگوييد چه اتفاقي افتاد و شما چگونه مطلع شديد؟

يادم مي‌آيد انفجار حوالي بعدازظهر رخ داد من براي بازديد از يکي از بيمارستان‌ها رفته بودم در را برگشت به وزارتخانه نزديک تقاطع حافظ و جمهوري بوديم که صداي انفجار را شنيدم و به راننده گفتم به آن سمت حرکت کند.

وقتي به آنجا رسيدم بي‌تابي‌هاي پسر شهيد رجايي را ديدم که بسيار ناراحت‌کننده بود هنوز جنازه‌ها را بيرون نياورده بودند اما پسر شهيد رجايي مرتب گريه و ناله مي‌کرد.

براي من خيلي سخت بود که پيکر شهيد رجايي را ببينم و شناسايي کنم اما چاره ديگري نداشتم. در آن شرايط با خود مي‌گفتم حتي اگر پدر آدم هم بميرد بايد بر سر جنازه‌اش حاضر شد و با اين تصورات خودم را تسکين مي‌دادم.

 

چگونه پيکر شهيد رجايي را شناسايي کرديد؟

*پيکر شهيد رجايي را از دنداني شناختم که برايش درست کرده بودم

پيش از وزارت من گاهي کارهاي دندانپزشکي هم انجام مي‌دادم و يکي از دندان‌هاي شهيد رجايي را براي او درست کرده بودم؛ ‌هنگامي‌که من به محل انفجار رسيدم جنازه‌ها به حدي سوخته بود که اصلاً قابل تشخيص نبود اما در آن شرايط من از روي دنداني که براي شهيد درست کرده بودم آن را تشخيص دادم.

*عده اي تلاش مي کردند جنازه شهيدان باهنر و رجايي را جنازه کشميري جا بزنند

شناسايي شهيد باهنر راحت‌تر بود؛ و پيکر ايشان تا حدود زيادي قابل تشخيص بود. در آن موقع تنها دو جنازه با شدت سوختگي بالا وجود داشت و شناسايي شهيد باهنر و شهيد رجايي از آنجا اهميت داشت که عده‌اي اصرار مي‌کردند که کشميري هم در اين حادثه شهيد شده است و يکي از آن جنازه‌ها متعلق به کشميري است اما بعد از شناسايي اين دو بزرگوار همان افراد خاکسترهاي اطراف صندلي کشميري را در يک پلاستيک ريخته و در تابوت گذاشته و فرياد کشميري کشميري شهادتت مبارک سر دادند در آن شرايط هيچ‌کس متوجه نشد که در آن تابوت تنها خاکستر است و جنازه‌اي وجود ندارد حتي من اين موضوع را بعداً متوجه شدم و وقتي بالاي سر شهيد رجايي و شهيد باهنر رسيدم آن‌ها تابوت کشميري را برداشته بودند و کسي گمان نمي‌کرد که آن تابوت خالي باشد.

برخي در آن زمان معتقد بودند اين افراد براي منحرف کردن افکار عمومي از اينکه کشميري عامل بمب‌گذاري است اين تابوت را ساختند؛ اما عده‌اي هم معتقد بودند اين اتفاق از روي ناآگاهي رخ‌داده است هر چند که هيچ‌گاه اين قضيه روشن نشد.

شوک ناشي از شهادت رئيس‌جمهور و نخست‌وزير آن‌قدر زياد بود که هرگز به ذهن ما خطور نمي‌کرد جنازه کشميري ساختگي باشد. چه برسد به اينکه متوجه شويم عامل بمب‌گذاري خود او بوده است.

همه بعد از اين انفجار خود را باخته بودند من هم متأثر از اين انفجار بودم؛ اما وقتي به انفجارهاي قبلي فکر مي‌کردم و به اينکه شهيد رجايي به درجه شهادت رسيده است اندکي آرام مي‌شدم.

*کساني که کشميري را فراري دادند هرگز شناسايي نشدند

منافقين در آن زمان حتي خود را به تشييع‌جنازه هم رسانده بودند و در حقيقت تشييع‌جنازه صوري براي کشميري توسط منافقين انجام شد. هرچند تعدادي دستگير شدند اما عامل اصلي بمب‌گذاري هيچ‌گاه دستگير نشد و همچنين کساني که کشميري را فراري دادند هرگز شناسايي نشدند.

اکثر بمب‌هايي که در آن زمان توسط منافقين منفجر مي‌شد ابتدا توسط آن‌ها کار گذاشته و بعد از آنکه از محل حادثه دور مي‌شدند اين بمب منفجر مي‌شد. بمبي که کشميري هم منفجر کرده بود به همين شکل عمل کرده و بعدها گفته شد کشميري حين جلسه از دفتر نخست‌وزيري خارج شده است.

دو روز بعد از انفجار دفتر نخست‌وزيري مشخص شد جنازه کشميري ساختگي بود. کشميري فرد بسيار موجهي نشان داده مي‌شد. بسيار معتقد و مذهبي خود را جلوه مي‌کرد تا جايي که دو خودکار در جيب خود داشت که يکي شخصي و ديگري براي انجام کارهاي بيت‌المال بود.

کمي قبل از انفجار در دفتر نخست‌وزيري جلسه‌اي در بيت امام بود که همه مسئولان خدمت ايشان مي‌رسيدند در آنجا تيم حفاظت از امام بر اساس وظيفه خود همه افرادي که مي‌خواستند وارد جلسه شوند را مي‌گشتند. هنگامي‌که نوبت کشميري شد وي از اين اقدام اظهار ناراحتي کرد و نگذاشت او را بگردند. تيم حفاظت هم به او اجازه وارد شدن به بيت امام را نداد. در اين شرايط کشميري جوري وانمود مي‌کرد که گويا به وي برخورده است اما تيم حفاظت به ناراحتي کشميري اهميتي نداد و کشميري هم با حالت قهر اعلام کرد اصلاً داخل جلسه نمي‌روم و بدون اينکه او را بگردند از بيت خارج شد.

حتي خود شهيد رجايي بازرسي بدني شد اگر هر فرد ديگري به‌جز کشميري اين رفتار را نشان مي‌داد شايد شک‌برانگيز بود اما کشميري فردي بسيار مذهبي و انقلابي جلوه مي‌کرد. تا جايي که حتي شهيد رجايي از تيم حفاظت خواست او را نگردند و بگذارند او وارد بيت شود تا اين قضيه حل شود اما تيم حفاظت قبول نکردند.

البته اين رفتار شهيد رجايي ناشي از ادب و متانت او بود چراکه او بسيار با ادب و بااخلاق بود و هيچ‌گاه کوچک‌ترين بي‌احترامي به کسي نمي‌کرد. آموزش‌هايي که منافقين توسط سرويس‌هاي جاسوسي ديده بودند در کنار بي‌تجربگي نيروهاي انقلابي باعث شده بود که فعاليت‌هاي آن‌ها راحت‌تر پيش برود و خسارت‌هاي بيشتري به انقلاب وارد کند.

يکي از ترورهاي منافقين که قلب مرا به درد آورد ترور شهيد صياد شيرازي بود. خدماتي که اين شهيد به کشور کرد بسيار زياد بوده و در جايي از همه آن‌ها قدرداني نشده است اما منافقين نقش وي را به‌خوبي دريافتند و او را به شهادت رساندند.

در دوران جنگ گاهي که به جبهه مي‌رفتيم اين شهيد را در حال برنامه‌ريزي مي‌ديديم؛ و در ابتداي جنگ اساساً محرمانه بودن يا نبودن جلسات معنايي نداشت اما در ادامه با افزايش فعاليت‌هاي منافقين مسائل امنيتي و نکات امنيتي شکل جديدي به خود گرفت.

اما فعاليت‌هاي منافقين هم پيچيده‌تر شد تا جايي که شهيد صياد شيرازي که از شرايط جنگي جان سالم به در برد اما پس از جنگ در مقابل چشمان فرزندش توسط منافقين به شهادت رسيد.

 

شهيد رجايي به کشميري شک نکرده بود؟

 

شهيد رجايي هم هيچ‌گاه به کشميري و امثال او شک نمي‌کرد. حتي به او اعتماد هم داشت چراکه همراه با او به بيت امام آمده بود. برخي در مورد کشميري و شهيد رجايي گفته‌اند که شهيد رجايي پشت سر کشميري نماز مي‌خواند اما اصلاً رفتار شهيد رجايي به اين شکل نبود، شهيد رجايي به کسي تعلق‌خاطر نداشت اما با همه از روي ادب رفتار مي‌کرد.

ادب شهيد رجايي در برخورد با خدمه دفتر نخست‌وزيري همان‌گونه بود که با مسئولان و سران نظام برخورد مي‌کرد و از همين رو هيچ‌کس هيچ بي‌احترامي از جانب شهيد رجايي نديد.

*شهيد رجايي خودش براي خريد نان از دفتر خارج مي شد

زماني که شهيد رجايي در دفتر بود حتي براي خريد نان سنگک هم خودش به آن‌طرف خيابان مي‌رفت و مي‌خريد. حتي يک‌بار که يک نفر او را شناخته بود و مرتب به او احترام مي‌گذاشت که اين موضوع ايشان را به‌شدت ناراحت کرده بود.

يک‌بار هم شهيد رجايي در جلسه‌اي بود و يکي از کارمندان زندان اوين با دفتر او تماس گرفته و گفته بود با فلاني کار دارم. بعد از اتمام جلسه به شهيد رجايي مي‌گويند فردي از زندان اوين با شما کار داشت. شهيد رجايي به دفتردار خود مي‌گويد اوين را بگيرد. وقتي با آنجا ارتباط برقرار مي‌کند مسئولان آنجا مي‌گويند اين فردي که شما سراغش را مي‌گيريد يک فرد ساده است و چرا شما وقت خود را براي صحبت با او مي‌گذاريد؛ اما شهيد رجايي مي‌گويد مهم نيست مهم اين است که او با من کار داشته؛ و تا وي را پيدا نمي‌کند و از کار او مطلع نمي‌شود دفتر خودش را ترک نمي‌کند.

*امام مي فرمود عقل شهيد رجايي از علمش بيشتر بود

رجايي داراي شخصيت فرهنگي بود و به همين خاطر به همه احترام مي‌گذاشت. تا جايي که امام خميني درباره شهيد رجايي مي‌فرمايند عقل شهيد رجايي از علمش بيشتر بود. همين موضوع گوياي اين است که شخصيت شهيد رجايي تا چه اندازه قابل‌احترام بوده است.

شهيد رجايي به بيت‌المال بسيار حساس بود يک‌بار به همراه او به مشهد رفتيم در آنجا در نهارخوري امام رضا چندين نوع غذا روي ميز چيده بودند، چند نوع خورش، چند نوع سوپ و غذاهاي ديگري در سفره ديده مي‌شد که شهيد رجايي به‌محض ديدن اين غذاها از آنجا خارج شد و بر سر ميز ننشست. من هم پشت سر او بيرون آمدم و علت را از او جويا شدم که چرا در جلسه نماند؟ شهيد رجايي گفت آيا اين همه غذا بر سر يک سفره گناه نيست؟ درحالي‌که تعداد زيادي از مردم گرسنه هستند نشستن بر سر سفره‌اي با اين همه غذا گناه است.

شهيد رجايي عادت داشت هر کجا که غذا زياد بود يا ريخت و پاشي صورت مي‌گرفت در آنجا حاضر نمي‌شد. امروز ارزش‌ها تغيير کرده است. مسئولان با افتخار دارايي‌هاي خود را به رخ مردم مي‌کشند.

حتي اعلام مي‌کنند که بايد غذا شيشليک بخورند يا فلان ماشين باشد تا کار کنند. وقتي مسئولي آخرين‌مدل ماشين را سوار مي‌شود و افتخارش از اول دارايي‌هاي چندصد ميلياردي‌اش است يعني از آرمان‌هاي انقلاب فاصله گرفته است.

*حضور مديراني با سبک زندگي تجملاتي آغاز خرابي است

برخي از مسئولان هم در ظاهر ساده زندگي مي‌کنند و با تجملات کاري ندارند اما حقيقت اصلي زندگي آن‌ها پر از ريخت و پاش و تجمل است. حتي بعد از شهيد رجايي يکي از وزرا که به خاطر تجمل‌گرايي مورد انتقاد ما قرار گرفت به ما گفت که شما وزراي گدا و گشنه رجايي هستيد، نه خودتان مي‌خوريد و نه اجازه مي‌دهيد ما بخوريم؛ سبک زندگي رجايي را گدايي مي‌دانست؛ که اين موضوع يعني فاصله گرفتن از ارزش‌هاي انقلاب اسلامي.

 

واکنش امام به چنين صحبت‌هايي از سوي اين افراد چه بود؟

شرايط آن دوره به اين شکل بود که به خاطر مشکلات زيادي که در کشور وجود داشت، برخي از اين صحبت‌ها به گوش امام خميني (ره) نمي‌رسيد اما اگر صحبتي هم به گوش ايشان مي‌رسيد با صراحت تمام و با قاطعيت با خاطيان برخورد مي‌کردند.

يک‌بار يکي از وزرا تعريف مي‌کرد که شهيد رجايي به او گفته بود تو در کابينه‌اي وزير شده‌اي که من وقتي به مجلسي مي‌روم و مردم به احترام من خبردار مي‌ايستند و فاصله خود را از من رعايت مي‌کنند، من خودم به سمت آن‌ها مي‌روم و شانه خودم را به شانه آن‌ها مي‌سايم اگر مي‌تواني در چنين کابينه‌اي حضور داشته باشي و خدمت کني مسئوليت قبول کن.

*خوردن شيشليک براي کار يعني دوري از آرمان هاي انقلاب

فرمانداري که امروز مي‌گويد نمي‌تواند نان و پنير بخورد و بايد شيشليک بخورد يعني از ارزش‌هاي اين انقلاب فاصله گرفته است. اين انقلاب براي اين پا گرفت که فاصله طبقاتي کم شود.

کسي با شيشليک خوردن آن آقاي فرماندار مخالف نيست اما اينکه بخواهد تظاهر کند و يا از بيت‌المال براي رفاه خود خرج کند بسيار ناپسند است. علني کردن اين کار يعني علني کردن دور شدن آن فرماندار از مسير انقلاب.

آخرين صحبت‌هايي که امام داشتند را به ياد داريد؟

امام در آخرين فرمايشات خودشان که بنده از ايشان شنيدم اين بود که مي‌گفتند مردم به داد خودتان برسيد؛ اگر به شما ظلم کردند تقصير شماست و شما بايد جلوي ظلم بايستيد.

امام تا آخرين لحظه مي‌گفتند اين نهضت ادامه دارد و به مردم سفارش مي‌کردند هرکجا ديديد خلاف انقلاب اسلامي عمل مي‌شود جلوي آن بايستيد و تسليم نشويد.

*تردد شخصي برخي وزرا بعد از شهيد رجايي با هلي کوپتر بود

بعد از شهيد رجايي سبک زندگي اشرافي گري ميان برخي از وزرا و مسئولان متداول شد؛ يکي از وزراي بعد از دولت رجايي به حدي پيش رفت که براي تردد شخصي خودش از هلي‌کوپتر استفاده مي‌کرد.

در شرايطي که کمتر کسي مي‌توانست خانه‌هاي آنچناني تهيه کند او با همين هلي‌کوپتر مصالح ساختماني را بالاي جمشيديه مي‌برد و در آنجا براي خودش خانه ويلايي مي‌ساخت.

بايد ديد امروز اگر فرزند مسئولي کار اشتباهي انجام مي‌دهد و يا خلافي را مرتکب مي‌شود همانگونه که با ديگران برخورد مي‌کنند با او هم برخورد مي‌کنند يا خير؟ اگر اين رفتار تفاوتي نداشت يعني انقلاب اسلامي به اهداف خود رسيده است.

 

خود شما تاکنون از موقعيت خود براي پيش بردن کارهاي فرزندانتان استفاده کرده‌ايد؟

نخير؛ به جرئت مي‌توانم بگويم تاکنون از موقعيت خودم براي فرزندانم استفاده نکرده و به آن‌ها هم‌چنين اجازه‌اي نداده‌ام.

حتي گاهي اگر پسرم بخواهد جايي برود که من را مي‌شناسند به آن‌ها مي‌گويم مبادا به خاطر من کار او را راه بيندازيد و ببينيد اگر شرايط را دارد برايش کاري کنيد وگرنه که مانند بقيه با او رفتار کنيد.

*شهيد رجايي وزيري را انتخاب نمي کرد که تجملات را براي خود ارزش بداند

از يک دوراني به بعد ديگر قبح اين مسائل شکست و تجمل‌گرايي ارزش شد؛‌ اگر شهيد رجايي زنده بود هيچ‌گاه وزيري انتخاب نمي‌کرد که تجملات را براي خود ارزش بداند.

شهيد رجايي فردي مستقل در بحث اداره دولت بود و اين استقلال در کنار تبعيت محض از ولايت‌فقيه و امام خميني بود؛ اصلاً شهيد رجايي قابل‌مقايسه با ميرحسين موسوي نبود؛ ميرحسين موسوي و شهيد رجايي دو نقطه در مقابل هم بودند.

از اقداماتي که در دوره وزارت شما صورت گرفت بيشتر بگوييد.

اقدامات زيادي صورت گرفت؛ همه تلاشمان اين بود که کارها به نحو احسن پيش برود و صحبت‌هاي امام همواره دستور کارمان قرار مي‌گرفت.

در جايي آمدند وزارت بهداري را با دانشگاه يکي کردند که کار اشتباهي بود چراکه کار درمان با آموزش دو چيز جدايي است و نبايد دانشجو را قبل از آموزش کامل وارد محيط درمان کرد.

بايد دانشجو را خوب تربيت کرد و به او آموزش‌هاي لازم را داد که وقتي وارد مرکز درماني مي‌شود به‌خوبي بتواند کار درمان را انجام دهد.

درمان بايد بر عهده وزارت بهداشت و آموزش بر عهده وزارت علوم باشد و اين راه اضافه کردن پزشک در کشور نيست. هرچند در حال حاضر ديگر نيازي نداريم از کشورهايي مانند هند يا پاکستان دکتر وارد کشور کنيم.

 

در خصوص منافقين و فعاليت‌هاي آن‌ها در آن شرايط برايمان توضيح بدهيد؟

*ماجراي نامه منافقين

منافقين از هر وسيله‌اي براي تهديد و ارعاب مردم استفاده مي‌کردند؛ يک‌بار در جريان مداواي آقاي خامنه‌اي گروه فرقان براي من نامه نوشتند که اگر دست از مداواي ايشان برنداريد شما را هم مي‌کشيم.

ما تا يادمان مي‌آيد هميشه منافقين دست به اسلحه بودند امروز خبر مرگ مسعود رجوي آمده است، اما چيزي از جنايت‌هاي منافقين کم نمي‌شود.

شهيد لاجوردي که در آن زمان مسئول زندان‌ها بود در خصوص منافقين کارهاي شايسته‌اي انجام داد، خيلي از منافقين که اسير تبليغات غلط شده و شستشوي مغزي بودند، با کمک شهيد لاجوردي به مسير برگشتند و از اعمال خود اظهار پشيماني کردند.

يک‌بار در دوران شهيد لاجوردي يک پسر نوجواني از منافقين دستگير شده بود که حدود 15 سال بيشتر نداشت اما يک اسلحه يوزي در دستش بود؛ هرچقدر به او مي‌گفتند اين اسلحه را چرا برداشتي و آن را به ما بده، او جواب مي‌داد نه من اين را گرفته‌ام تا مردم را بکشم.

شهيد لاجوردي خيلي با او صحبت کرد اما او بر کارهاي خود اصرار داشت و در آن زمان او را زنداني کردند اما شهيد لاجوردي اجازه اعدام او را نداد تا بعداً که از مسير خود بازگشت و توبه کرد.

در مورد نظر آيت‌الله منتظري راجع به منافقين چيزي مي‌دانيد و آيا دراين‌باره نظر او را جويا شده بوديد؟

برخي از مسائلي که امروز از زبان آقاي منتظري مطرح مي‌شود را به او بسته‌اند؛ چراکه او هيچ‌گاه به اين صراحت وارد سياست نشده بود و بعضا زندگي طلبگي خود را داشت.

در آن زمان هفته‌اي دو بار با آيت‌الله منتظري نهار مي‌خوردم و درباره مسائل گوناگون با او صحبت مي‌کردم؛‌ او هيچ‌گاه اعتقادي به کارهاي منافقين نداشت و به‌هيچ‌وجه موافق کشتار بي‌رحمانه توسط منافقين نبود.

*منتظري آنقدر ساده بود که برخي نزديکانش حرف هاي خود را در دهان وي مي گذاشتند

برخي از نزديکان آيت‌الله منتظري از سادگي او سوءاستفاده مي‌کردند و بارها شده بود که حرف خود را در دهان آيت‌الله منتظري مي‌گذاشتند و او هم آن‌ها را بازگو مي‌کرد.

براي خود من پيش آمده بود که يک‌بار يکي از پزشکان که به‌صورت غيرقانوني مريض‌خانه‌اي را راه انداخته بود و در آن تنها مردم را سرکيسه مي‌کرد و من مريض‌خانه او را بسته بودم سراغ آيت‌الله منتظري رفته و شکايت مرا به او کرده بود.

آيت‌الله منتظري بدون هيچ تحقيقي حرف او را قبول کرده بود اما هنگامي‌که من شرايط را برايش توضيح دادم متقاعد شد و گفت که اگر اين‌چنين بوده پس کار شما صحيح است.

اگر امروز حرفي از زبان آيت‌الله منتظري مطرح مي‌شود امکان دارد که او گفته باشد اما امکان ندارد اعتقاد قلبي او باشد چراکه نزديکان منتظري به راحتي او را تحت تأثير قرار مي‌داده و از او مي‌خواستند صحبت‌هايي بکند.

*منتظري خودش مي گفت اين کاره نيست

منتظري هيچ‌گاه اسمي از منافقين نمي‌برد اما با برخي از اعدام‌ها مخالف بود که مشخص نبود واقعاً اين اعدام‌ها صورت مي‌گرفت يا نه اما او مي‌گفت اگر اين‌چنين باشد صحيح نيست.

منتظري حتي خودش هم راضي نبود که قائم‌مقام امام خميني (ره) باشد و حتي بارها مي‌گفت من اصلاً به دنبال اين سمت نيستم اما برخي ها تلاششان اين بود که وي قائم‌مقام بشود.

منتظري برخلاف اينکه مرجع تقليد بود اما سادگي‌هاي خاص خودش را داشت و به درد سياست نمي‌خورد و خودش هم مي‌گفت که اين‌کاره نيستم.

چرا بعد از دولت ششم ديگر در کابينه حضور نداشتيد؟

من کارهاي زيادي انجام مي‌دادم هرچند که وزير نبودم اما هيچ‌گاه علاقه‌اي به داشتن مسئوليت نداشتم.

*خاتمي در جلسات دولت مي گفت ما دو تا تنبک و تنبک چي لازم داريم بدهيد برويم

خاتمي ديگر از من نخواست به آن‌ها کمک کنم و من هم خوشحال بودم که مسئوليتي بر عهده من نخواهد بود. خاتمي در زمان ما وزير ارشاد بود و وقتي در جلسات حاضر مي‌شد مي‌گفت ما دو تا تنبک و تنبک‌چي لازم داريم بدهيد برويم.

در آن زمان براي من مهم نبود که مسئوليتي داشته باشم يا نه اگر مي‌خواستند مي‌گفتيم تکليف است و اگر هم نمي‌خواستند دست‌بوس آن‌ها بوديم که تکليف را از دوش ما برداشته‌اند.

 

حقوق شما در دوران رجايي چقدر بود؟

*حقوق من در زمان وزارت شش هزار تومان بود در حالي که با طبابت 80 هزار تومان درآمد داشتم

من در دولت شهيد رجايي درآمدم از وزارت بسيار کمتر از درآمد طبابتم بود؛ درحالي‌که من بابت طبابت در ماه بالغ بر 80 هزار تومان درآمد داشتم حقوق وزارتم ماهيانه 6 هزار تومان بود و در آن زمان شهيد رجايي حدود 7 هزار تومان حقوق مي‌گرفت که اين مربوط به سال 59 و 60 است.

معاونان من يک و نيم برابر من حقوق مي‌گرفتند در آن زمان و من خودم قبول کرده بودم که به اين شکل باشد.

در آن زمان اصلاً بحث پاداش در کنار حقوق مطرح نبود و کسي حقوق نامتعارف دريافت نمي‌کرد؛ هنگامي‌که درباره حقوق با من صحبت شد گوش‌هايم سرخ شد و خجالت کشيدم؛ اعتقاد من اين بود که کار در جمهوري اسلامي کار براي خداست و نبايد حقوقي دريافت کنم.

در آن زمان به آن‌ها گفتم کمترين حقوقي که در دولت مي‌بنديد را به من اختصاص بدهيد و من مي‌خواهم از همه کمتر بگيرم؛ در کابينه رجايي هيچ‌کس به دنبال حقوق و مطالبات و پاداش‌ها نبود.

 

ماجراي فيش‌هاي حقوقي برخي از مسئولان را شنيده‌ايد؟

بله برخي از موارد را شنيده‌ام و برخي از اين فيش‌ها را هم ديده‌ام؛ اين فيش‌هاي حقوقي 180 درجه با اهداف انقلاب اسلامي تفاوت دارد.

*فيش هاي نجومي 180 درجه با اهداف انقلاب تفاوت دارد

در زمان شهيد رجايي و حتي بعد از آن به خاطر سفرهاي زيادي که داشتيم حتي يک‌بار هم حق مأموريت دريافت نکرديم و اساساً به دنبال اين موارد نبوديم.

سفر خارجي هم که مي‌رفتم با خودم ارز نمي‌بردم و حتي مقداري که مي‌دادند و خرج نشده بود را پس مي‌آوردم و تحويل مي‌دادم.

اولين سفرهاي استاني در دولت شهيد رجايي رقم خورد اگرچه با هواپيما تردد مي‌کردند، اما هيچ‌گاه اجازه نمي‌دادند مردم را به زحمت بيندازند تا براي استقبال از هيئت دولت بيايند.

حتي اگر جايي مي‌ديدند که مردم را به زحمت انداختند و يا اينکه تيم استقبال تشکيل داده‌اند بسيار ناراحت مي‌شدند.

 

از فرزند شهيدتان بگوييد چه شد که به جبهه رفت؟

محمد متولد سال 47 بود و زماني که به جبهه رفت 14 سال بيشتر نداشت؛ او را خدمت آيت‌الله طبسي بردم و آيت‌الله طبسي به او گفت تکليف بر دوش شما نيست و لازم نيست به جبهه برويد. محمد جواب داد اگر تکليف نيست پس چرا اعلام نمي‌کنند که از اين سن به بعد بايد به جبهه بيايند؟ پس وقتي نمي‌گويند يعني بايد ما برويم.

يک‌بار هم او خدمت آقاي خامنه‌اي بردم آقاي خامنه‌اي به او گفتند با يک پيازچه مي‌شود فقط يک لقمه خورد اما وقتي پياز بشود، مي‌شود با آن يک ديگ غذا پخت.

محمد گفت اگر اين پيازچه قبل از اينکه تبديل به پياز شود خشکيد و از بين رفت تکليف چيست و بايد چه کار کنيم؟

در آن لحظه بود که فهميدم تصميم خود را گرفته و درنهايت به جبهه رفت و در عمليات خيبر شهيد شد.

در حالي که سوالات بسيار ديگري مانده بود اما نهايتا دکتر ضمن تشکر, از ما خواست که براي 9 دي بياييد تا بيشتر درمورد ميرحسين صحبت کنم.

 

گفتگو از سيده راضيه طاهريان

انتهاي پيام/

 
 
 
ارسال کننده
ایمیل
متن
 
بخش های سایت
 
http://s5.picofile.com/file/8136790076/shohada.gif
http://s5.picofile.com/file/8136790076/shohada.gif


پیوندها
http://haftcheshme.com/aFiles/gallery/emam3.jpg
http://haftcheshme.com/aFiles/gallery/leader.jpg

http://haftcheshme.com/aFiles/gallery/jahanbin.jpg
http://haftcheshme.com/aFiles/gallery/dana.jpg